طلاق گرفتم
 
زن ایرونی
زن ایرونی

وقتی برگشتم دیگه انگار هیچ علاقه ای به علی نداشتم

کلا بی خیالش شدم میرفتم سر کار تو یه مطب دندانپزشکی تا 9 شب اونجا بودم ماهی 40 تومن میدادن

اما محیطش خوب بود

خانوم بود و من راحت بودم

چند ماهی گذشت تا اینکه یه روز که رفتم خونه دیدم مادرم گفت :

یه چیزی میگم غر نزنیا

گفتم چی؟

گفت علی داره میاد مشهد

ماشین دیگه نداره

بدون هیچی میاد

تماس گرفت باهاش حرف زدم بیاد

نه خوشحال شدم و نه ناراحت

اما رفتم موهامو مش کردم تا براش تنوع بشه

فرداش رسید

مثل دفعه قبل بی روح و بی احساس

بهم گفت

واسه مردای خیابون مش کردی؟

جا خوردم

گفتم واسه تو بود موهامو بو کن هنوز بوی مش میده

ادامه ندادم

براش دنبال کار گشتم هر کاری

بالاخره تو یه هتل براش کار پیدا کردم

گفت من بین مشهدیا کار نمیکنم

قاطی کردم گفتم

میخوای مادرم خرج تو رو هم بده؟

گفت من نمیمونم میرم

گفتم اگه بری این دفعه بچتو میارم میدم بهت من نمیتونم

آخه تا هشت و نیم مهد بود بعدش میبردمش مطب که زود زود تا نه اونجا بودم گاهی تا ده و نیم

اونم شیطون بود

خسته میشدم

مادرم هم که نگهش نمیداشت

خلاصه با هم از خونه زدیم بیرون که من برم سر کار

جلوی چشم من زنگ زد به الهام

(همون عشقش)

بهش گفت من میخوام برگردم پول ندارم

اونم گفت:عزیزم خودتو ناراحت نکن اصلا حرص نخور الان برات میریزم

براش پول ریخت و اونم رفت

باز من موندم و یه عالمه غصه

خیلی برام سخت بود

این وقاحتش..............................

خانوادم که دائم بهم سیخ میزدن که برو تکلیفتو روشن کن

مادرم میگفت بچشو بده بهش

برادرم تهمت میزد

مادرو خواهرم هم کل محلو به من بستن

مادرم پسرمو برد تهران

من داشتم میمردم

انگار نفس نداشتم

 

نفسمو برده بود

بعدش که برگشت بهم گفت

تو مادر نیستی بچتو ول کدی میکشنش

من با علی صحبت کردم گفت بیا تهران طلاقت بدم خرجشم خودت میدی مهریتو باید ببخشی

حضانت نمیدم اما بچه پیشت باشه

رفتم تهران

اول دادگاه رفتمو مدارکشو گرفتم

رفتم خونه ی مادر شوهرم

پسرم

وای خدای من

از پایین تا بالا کثیف تو حیاط تو افتاب........

بغلش کردم

مادر شوهرم نگام کرد بهم گفت خراب شدی.....جن......ده.........شدی

گفت و گفت و گفت

منم گریه میکردمو فقط نگاش میکردم

گفت طلاقتو بگیر

برگه ی دادگاهو دادم بهش و رفتم

فرداش علی اومد رفتیم کاراشو کردیم

روز سوم تموم شد

طلاق گرفتم

با یه بچه با کوهی پر از غصه با یک شکست بزرگ

برگشتم خونه ی مادرم

 

 


نظرات شما عزیزان:

Maryam
ساعت13:06---17 مهر 1392
شاید میان اینهمه نامردی باید شیطان را بستاییم
که دروغ نگفت جهنم را به جان خرید
اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 18:28
بهار

درباره وبلاگ


زن ایرونی یعنی..؟
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1

جاوا اسكریپت